زندگینامه و اشعار فروغ فرخزاد
ـ {فروغ فرخ زاد در دیماه ۱۳۱۳ در تهران به دنیا آمد و در سال ۱۳۳۰ با پرویز شاپور ازدواج کرد و حاصل ازدواج او پسری به نام کامیار میباشد. وی در دوران کوتاه زندگی خود سفرهای زیادی به کشورهای اروپایی از جمله : فرانسه ، آلمان ، ایتالیا و انگلیس داشته که بیشتر برای مطالعه و بررسی امور مربوط به سینما میباشد کار سینمایی فروغ پس از آشنایی به ابراهیم گلستان آغاز شد و با همکاری وی ادامه یافت. فروغ در سالهای ۱۳۳۰ در ۱۶ سالگی با پرویز شاپور طنزپرداز ایرانی که پسرخاله مادر وی بود، ازدواج کرد. این ازدواج در سال ۱۳۳۴ به جدایی انجامید. حاصل این ازدواج، پسری به نام کامیار بود. فروغ پیش از ازدواج با شاپور، با وی نامهنگاریهای عاشقانهای داشت. این نامهها به همراه نامههای فروغ در زمان ازدواج این دو و همچنین نامههای وی به شاپور پس از جدایی از وی بعدها توسط کامیارشاپور و عمران صلاحی در کتابی به نام اولین تپشهای عاشقانه قلبم منتشر گردید. در سال ۱۳۳۷ سینما توجه فروغ را جلب میکند. و در این مسیر با ابراهیم گلستان آشنا میشود و این آشنایی مسیر زندگی فروغ را تغییر میدهد. و چهار سال بعد یعنی در سال ۱۳۴۱ فیلم خانه سیاه است را در آسایشگاه جذامیان تبریز میسازند. و در سال ۱۳۴۲ در نمایشنامه شش شخصیت در جستجوی نویسنده بازی چشمگیری از خود نشان میدهد. در زمستان همان سال خبر میرسد که فیلم خانه سیاه است برنده جایزه نخست جشنواره اوبر هاوزن شده و باز در همان سال مجموعه تولدی دیگر را با تیراژ بالای سه هزار نسخه توسط انتشارات مروارید منتشر کرد. در سال ۱۳۴۳ به آلمان، ایتالیا و فرانسه سفر میکند. سال بعد در دومین جشنواره سینمای مولف در پزارو شرکت میکند که تهیه کنندگان سوئدی ساختن چند فیلم را به او پیشنهاد میدهند و ناشران اروپایی مشتاق نشر آثارش میشوند. پس از این دوره، وی مجموعه تولدی دیگر را منتشر کرد. اشعار وی در این کتاب تحسین گستردهای را برانگیخت؛ پس از آن مجموعه ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد را منتشر نمود.آخرین مجموعه شعری که فروغ فرخزاد، خود، آن را به چاپ رساند مجموعه تولدی دیگر است. این مجموعه شامل ۳۱ قطعه شعر است که بین سالهای ۱۳۳۸ تا ۱۳۴۲ سروده شدهاند. به قولی دیگر آخرین اثر او «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» است که پس از مرگ او منتشر شد. فروغ فرخزاد در روز ۲۴ بهمن، ۱۳۴۵ هنگام رانندگی با اتوموبیل جیپ شخصیاش، بر اثر تصادف در جاده دروس-قلهک در تهران جان باخت. جسد او، روز چهارشنبه ۲۶ بهمن با حضور نویسندگان و همکارانش در گورستان ظهیرالدوله به خاک سپرده شد. آرزوی فروغ ار زبان خودش: «آرزوی من آزادی زنان ایران و تساوی حقوق آنها با مردان است»}۱
ـ {در این جستار ما به فروغ فرخزاد، فرزند محمد به شناسنامه ۶۷۸، صادره از بخش ۵، ساکن تهران، متولد ۱۵/۱۰/۱۳۱۳ و درگذشته ۲۴/۱۱/۱۳۴۵ کاری نداریم. چرا که پرنده مردنی است. ما با سراینده مجموعه شعرهای اسیر، دیوار، عصیان، تولدی دیگر، ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد و در یک کلام با هنر و شعر فروغ سروکار داریم… . فروغ با پشتسر گذاشتن سنت کهن شعری و دستمایهای از تجربههای بزرگان شعر نو آن روز: نیما، اخوان و شاملو آغاز کرد. فرخزاد مجموعه شعر «اسیر» را در ۱۷ سالگی خود سرود و در ۱۳۳۱ منتشر کرد. آنچه شعرهای زنانه فروغ را از شعرهای عاشقانه مهستی گنجوی و رابعه قزداری و یا شعرهای سافو و بیلتیس جدا میکند، تأکید او بیشتر بر عواطف و احساسات عاشقانه و نه مضامین تنانی است. فروغ در حقیقت با «تولدی دیگر» فروغ از بند رسته شد. اسیر در برابر دیوارها عصیان کرده و زنجیر رُمانتیسم معمول، زنجیر پوسیده عشقهای آزارطلبانه غلو شده و زنجیر ادبیات لوکس را گسست و از نو زاده شد. صدای فروغ، اکنون تنهاترین صدا نیست، آخرین صدای صداها نیست، اما رساترین صدای شعر معاصر ایران است که چون صدای شهرزاد [قصهگوی هزار و یک شب] در هزار توهای زمان باقی خواهد ماند.(دیوان فروغ فرخزاد/صص ۲۱ـ۷) با هم اشعاری از این شاعر بزرگ را میخوانیم:
پرنده مردنی است
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان میروم و انگشتانم را
بر پوست کشیدهی شب میکشم
چراغهای رابطه تاریکند
چراغهای رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به مهمانی گنجشکها نخواهد برد
پرواز را بخاطر بسپار
پرنده مردنی ست
(دیوان فروغ فرخزاد/ ۳۵۳٫۳۵۴)
…………………………..
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند
به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من
از فصلهای خشک گذر میکردند
به دستههای کلاغان
که عطر مزرعههای شبانه را
برای من به هدیه میآوردند
به مادرم که در آیینه زندگی میکرد
و شکل پیری من بود
و به زمین، که شهوت تکرار من، درون ملتهبش را
از تخمههای سبز میانباشت – سلامی، دوباره خواهم داد
میآیم، میآیم، میآیم
با گیسویم: ادامهی بوهای زیر خاک
با چشمهام: تجربههای غلیظ تاریکی
با بوتهها که چیدهام از بیشههای آنسوی دیوار
میآیم، میآیم، میآیم
و آستانه پر از عشق میشود
و من در آستانه به آنها که دوست میدارند
و دختری که هنوز آنجا،
در آستانهی پر عشق ایستاه، سلامی دوباره خواهم داد
(دیوان فروغ فرخزاد/ ص۳۰۶٫۳۰۷)
………………………………
شعله رمیده
میبندم این دو چشم پر آتش را
تا ننگرد درون دو چشمانش
تا داغ و پر تپش نشود قلبم
از شعلهٔ نگاه پریشانش
می بندم این دو چشم پر آتش را
تا بگذرم ز وادی رسوایی
تا قلب خاموشم نکشد فریاد
رو میکنم به خلوت و تنهایی
ای رهروان خسته چه میجویید
در این غروب سرد ز احوالش
او شعلهٔ رمیدهٔ خورشیداست
بیهوده میدوید به دنبالش
او غنچهٔ شکفتهٔ مهتابست
باید که موج نور بیافشاند
بر سبزهزار شبزدهٔ چشمی
کاو را بخوابگاه گنه خواند
باید که عطر بوسهٔ خاموشش
با نالههای شوق بیامیزد
در گیسوان آن زن افسونگر
دیوانهوار عشق و هوس ریزد
باید شراب بوسه بیاشامد
از ساغر لبان فریبایی
مستانه سرگذارد و آرامد
بر تکیهگاه سینهٔ زیبایی
ای آرزوی تشنهٔ به گرد او
بیهوده تار عمر چه میبندی؟
روزی رسد که خسته و وامانده
بر این تلاش بیهوده میخندی
آتش زنم به خرمن امیدت
با شعلههای حسرت و ناکامی
ای قلب فتنهجوی گنه کرده
شاید دمی ز فتنه بیارامی
میبندمت به بند گران غم
تا سوی او دگر نکنی پرواز
ای مرغ دل که خسته و بیتابی
دمساز باش با غم او، دمساز
(دیوان فروغ فرخزاد/ ص ۳۳،۳۴،۳۵)
……………………………………………..
گریز و درد
رفتم، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهی بجز گریز برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از درد بیامید
در وادی گناه و جنونم کشانده بود
رفتم، که داغ بوسهٔ پر حسرت ترا
با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم
رفتم که ناتمام بمانم در این سرود
رفتم که با نگفته بخود آبرو دهم
رفتم مگو، مگو، که چرا رفت، ننگ بود
عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما
از پردهٔ خموشی و ظلمت، چو نور صبح
بیرون فتاده بود به یکباره راز ما
رفتم، که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لابهلای دامن شبرنگ زندگی
رفتم، که در سیاهی یک گور بینشان
فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی
من از دو چشم روشن و گریان گریختم
از خندههای وحشی طوفان گریختم
از بستر وصال به آغوش سرد هجر
آزرده از ملامت وجدان گریختم
ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز
دیگر سراغ شعلهٔ آتش ز من مگیر
میخواستم که شعله شوم سرکشی کنم
مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر
روحی مشوشم که شبی بیخبر ز خویش
در دامن سکوت به تلخی گریستم
نالان ز کردهها و پشیمان ز گفتهها
دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم
(دیوان فروغ فرخزاد/ ص۲،۵۳)
……………………….
خواب
شب بروی شیشههای تار
مینشست آرام، چون خاکستری تبدار
باد نقش سایهها را در حیاط خانه هر دم زیر و رو میکرد
پیچ نیلوفر چو دودی موج میزد بر سر دیوار
در میان کاجها جادوگر مهتاب
با چراغ بیفروغش میخزید آرام
گویی او در گور ظلمت روح سرگردان خود را جستجو میکرد
من خزیدم در دل بستر
خسته از تشویش و خاموشی
گفتم ای خواب، ای سرانگشتت کلید باغهای سبز
چشمهایت برکه تاریک ماهیهای آرامش
کولبارت را بروی کودک گریان من بگشا
و ببر با خود مرا به سرزمین صورتی رنگ پریهای فراموشی
(دیوان فروغ فرخزاد/ ص۱۰۱،۱۰۲)}۲
………………………………..
ارجاعات:
۱ـ برگرفته از سایت مردان پارس به آدرس: http://www.persian-man.ir/senior/poets/%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%BA-%D9%81%D8%B1%D8%AE-%D8%B2%D8%A7%D8%AF/
2ـ دیوان فروغ فرخزاد/ شاعر : فروغ فرخزاد/ ناشر: اهورا، تهران/ چاپ چهارم ، ۱۳۸۳
خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم چه بگویم که من هم یک زن هستم آرزویم ارزوی فروغ هستش ازادی زنان ایران انشاالله که روزی به این آزادی برسیم آمین یارب
ممنونم از حضورتان
به امید تحقق خواسته شما
سلام خیلی تحت تاثیرقرار گرفتم چه بگویم من هم یک زنم ودعامیکنم که الاهی روزی به آزادی برسیم تا زنان ایرانی یک روز نفس بکشند بدون ترس تا فروغ به آرزویش برسد دران دنیا
ممنونم از حضورتان
به امید تحقق خواسته شما
سلام هروقت اشعارفروغ فرخزادرامی خوانم زندگی رادرجلوچشمانم مشاهده می کنم.شعرهای فروغ فرخزادمانندخودش پاک است تشکرو قدردانی می کنم که اشعارفروغ را درسایت بسیارخوبتان آورده اید.احمدشاملوکه بافروغ بودگفته است(وبازهم ورق میزنیم دفترت راوزمزمه می کنیم شعرپاکت را)مجددا ازسایت خوبتان تشکروقدردانی می نمایم.
علیکم السلام
در مورد شعر خانم فروغ فرخزاد آنچه که نوشتید بسیار به جا و زیباست .
ممنونم از نظر لطفتان
بسیار عالی.

مرسی
نظر لطف شماست